مازیار معاونی
اگر نام کسی بجز مانی حقیقی در تیتراژ اژدها وارد میشود آمده بود جا داشت تعجب کنیم که چهگونه سازندهی اثر کمدی ۵۰ کیلو آلبالو که به شکل همزمان هم روی پرده است، از آن جنس کمدی به این اثر روشنفکریِ استعارهای آن هم در ژانر وحشت رسیده است! ولی با مشاهدهی نام حقیقی ناخودآگاه تمام این تعجبها و شگفتیها خنثی شده و کارکرد خود را از دست میدهند. فیلمساز و بازیگری جسور و غیرقابلپیشبینی که در خانوادهای با همین ویژگیها (بهخصوص پدربزرگِ مادریاش) بزرگ شده و انرژی زیاد و غیرقابلکنترلش باعث میشود چه در مقام کارگردان و چه در جایگاه بازیگر به هر گونه و زیرگونهای که جای کار داشته باشد سری بزند.
بیشترین نکتهای که با تماشای فیلم به ذهن متبادر میشود سِرِ روایی خاص و منحصربهفرد فیلم است که دستکم در ارتباط با مخاطب عام موفقیتی به دست نمیآورد. البته این به معنای نفی فضاسازی خوب و هنرمندانه و شیوهی پیشبرد داستان و به قول اصول کلاسیک فیلمنامهنویسی رسیدن از نقطهی A به نقطهی B و نقاط بعدی نیست، ولی در کنار رعایت تمام این اصول و قواعد و حتی با وجود اعتقاد به فرمول ارائهی قطرهچکانی اطلاعات که برای خودش فرمول و اسلوبی محسوب میشود، اما به نظر میرسد شیوهی روایت قصه باید به گونهای باشد که با هر سطح دانش و سلیقهی سینمایی بتوان دستکم به درک و دریافتی نسبی از کلیت فیلم دست یافت. فیلم مانی حقیقی از این نظر لَنگیهایی دارد و به قول معروف آن قدر درگیر فضاسازی و خلق موقعیتهای مورد نظر فیلمساز شده که عملاً از لزوم برقراری و حفظ یک رابطهی منطقی و مستمر با تماشاگر (دستکم تماشاگر عام) عدول کرده است. فکر میکنم این امکان وجود داشت که به تمام یا دستکم اغلب موارد استعاری فیلم از حضور هندیها گرفته تا ساکنان بومی و حتی خود کشتیِ بهگِلنشسته، هم بیشتر و هم با درجهی وضوح بالاتری پرداخته شود. اگرچه این حق یک فیلمساز است که بخواهد در پس شکل ظاهری فیلمش مفاهیم استعاری و شاید هم کنایی را بگنجاند، اما نباید از یاد ببرد که همهی اینها باید از کانال زبان سینما (به عنوان مدیومی که با طیف گسترده و متنوعی از تماشاگران روبهرو است و قواعد و اصول خودش را دارد) ارائه شود. به عبارت بهتر مرزهای نامرئی میان مدیومهای مختلف فرهنگی و هنری نباید طوری نادیده گرفته شوند که هر کدام کارکرد ذاتی و طبیعی خود را از دست بدهند. اگر مانی حقیقی به جای اژدها وارد میشود مثلاً رمان اژدها وارد میشود را نوشته بود، بیشتر این مفاهیم استعاری و چندلایه قابلپذیرش بودند تا الان که هم روایت فیلم اشکال دارد و هم به سیاق آثار جدی پیشین او باز هم بین فرم و مضمون، تعادل و بالانس لازم را لحاظ نکرده و به سوی غلبهی فرم غلتیده است.
اما نکتهی آخر اینکه در نامگذاری فیلم هم ردپای همان جسارتها و شیطنتهای خاص حقیقی دیده میشود. تردیدی نیست که او برای جلب توجه بیشتر از نام فیلم رزمی معروف بروس لی فقید استفاده کرده و البته استفادهی هوشمندانهای هم بوده است؛ چرا که کاربرد واژهی «اژدها» برای فیلمی که فضای مخوف و وهمآلودی دارد اصلاً چیز غریبی نیست. هرچند که اژدهای مد نظر کارگردان با تلقی عامه از این کلمه تفاوتهایی داشته باشد.
محسن جعفریراد
مهمترین دستاورد مانی حقیقی در اژدها وارد میشود رسیدن به ظرف و مظروف روایی درست برای گسترش ایدهای است که پتانسیل انواع شوخوشنگیها و جفنگبازیها را دارد؛ بهخصوص استفادهی نبوغآمیز از صحنههای مستند در روایت که فراتر از تمهید فاصلهگذاری برشتی، مرز میان واقعیت، بازسازی واقعیت و تخیل و تفسیر را مخدوش میکند؛ مثل ابتدای فیلم و حضور آدمهای واقعی و مشهور که در طول داستان، علاوه بر ارجاعهای دائم، روایت و فرم خطی فیلم را با ظرافت به فرمی غیرخطی تبدیل میکند.
از فیلمهای برادران کوئن تا سینمای نوری بیلگه جیلان و ترنس مالیک با سینمای مدرن و پستمدرن آشنا هستیم که از طریق سفیدنویسی در روایت، تفکیک زمان دراماتیزهشده از زمان واقعی و خطی، خلق فضاهای چندلایه و مبتنی بر زیرساخت، تلاش برای چهگونه گفتن به جای تأکید بر چه گفتن، و روایتی مبتنی بر خردهپیرنگ و مرکزگریزی، مخاطب را وادار میکند که مثل یک جهان هولوگرافیک به فیلم نگاه کند و در اژدها وارد میشود هم سعی شده به این قواعد توجه شود؛ هرچند که در معدود مواردی این توجه به خاطر شیفتگی نویسنده و کارگردان از بکر بودن ایدهی اولیه، صرفاً به فضاهای سرکاری تنه میزند. مثلاً پلیس با بازی امیر جدیدی به راحتی هرچه تمامتر در انواع و اقسام جاها ظاهر میشود – آن هم در تجمع افراد یک عشیره که وجود غریبه را تاب نمیآورند – بدون اینکه کسی به او شک کند. تأکید بیرویهی فیلم بر «متافیزیک حضور» هم بیشتر به فضایی چندپاره و کاریکاتوری انجامیده تا اینکه قصد تبیین تقابل و تضاد فیزیک و متافیزیک را داشته باشد؛ مثل شتری که قرار است کشته شود و خر پذیرایی ساده را تداعی میکند. اما در این میان یکی از بهترین ایدههای فیلم، فرزندی است که معلوم نیست به چه سبک و سیاقی به دنیا میآید، تا فیلم هم در ایجاد هذیان روایت و هم در تأویلهای نمادین، فضا را برای خوانش مهیا کند. از این جالبتر شخصیتپردازی هنرمندانه، بهخصوص در پردازش شخصیت الماس (نادر فلاح) با آن بازی جادوگرانه با زبانش، بهخوبی جاهطلبی حقیقی و همکارش در خلق شخصیتهای غیرکلیشهای را نشان میدهد.
حقیقی شیفتهی تجربه کردن فضاها و ژانرهای مختلف است که به نوبهی خود رویکرد تحسینبرانگیزی است؛ از نمونهی کلاسیک روایت مثل کنعان گرفته تا فیلمی شوخوشنگ و ضدقصه مثل پذیرایی ساده. اژدها وارد می شود هم در ادامهی همین تجربهگرایی ساخته شده اما گاهی میزان استفاده از ایدههای بازیگوشانه به حدی است که انگار اساس فیلم بر مبنای پسند جشنوارههای خارجی ساخته شده است. ایدههایی که در برخی لحظهها، ساختههای سهلانگارانهی چند سال اخیر داریوش مهرجویی را تداعی میکند و به جای اینکه جفنگ و شوخوشنگ باشند، صرفاً در یک فضای پشت صحنهی شوخوشنگ خلق شدهاند. البته غیر از مهرجویی ردپای زیباییشناسی بهرام بیضایی و ناصر تقوایی نیز در فیلم قابلجستوجوست.
اما مهمترین نقاط قوت فیلم به فرم بصری و شنیداری آن مربوط میشوند؛ از جمله ترکیببندی تصاویر که گاهی تناسب کامل با محتوای صحنه را دارد و رعایت تونالیتهی قهوهای و زرد نماها که هم در فضاسازی مؤثر جلوه میکند و هم در ارجاع به ابتدای فیلم و مفهوم متافیزیک مؤثر است. باند صوتی فیلم هم که دقیقاً با ایدهی حضور یک صدابردار در داستان تناسب دارد و از آن مهمتر با موسیقی رازآلود و مسحورکنندهی کریستف رضاعی، نشانههای فیلم برای خوانش روانشناختی را کامل میکند. به اینها باید بازی جذاب بازیگران را هم اضافه کرد، بهخصوص امیر جدیدی که حالا دیگر خودش را به عنوان یک استعداد در بازیگری تثبیت کرده است. مجموعهی این امتیازهای مثبت نشان میدهد که سینمای ایران پتانسیل فرار از تکژانری بودن را دارد و ساختههای موفق محسن امیریوسفی، شهرام مکری، فرزاد مؤتمن (غیر از بیداری و فیلم آخرش) و… میتواند این مهم را ممکن کند.
1 دیدگاه
در نگاه اول وقتی فیلم رو دیدم خوشم نیومد ولی وقتی فکر کردم راجع به فیلم مغزم مثل بمب منفجر شد تازه فهمیدم به پوسته رسیده بودم تا مغز فیلم اژدها وارد می شود عالی بود به نظر من توی فیلم های ایرانی نظیر نداره فوق العاده