اژدها وارد میشود، پنجمین فیلم بلند از کارنامهی فیلمسازی مانی حقیقی، ضیافتیست از رنگ و نور و لوکیشنهای غریب و نماهای بدیع که با موسیقی پرکششاش همچون خامهای پرملاط بر روی کیکی پوک کشیده شده است؛ این خامه حجابیست برای ندیدن و نچشیدنِ پوکی کیکی که قرار است خودِ «فیلم» باشد. زیر این خامهی پرملاط اما خبری از فیلم نیست. اگر کارگران مشغول کارند یادآوری تعهد و آرمان در روزگار رواج بیتعهدی و بیآرمانی بود، اگر کنعان ملودرامی قابل دفاع و حرفهای و در چارچوب بدنهی سینمای ایران بود و اگر پذیرایی ساده در پس ظاهر جفنگ و ابسوردش پرسشهایی اساسی در باب اخلاق پیش میکشید، اژدها وارد میشود ملغمهایست پریشان و پرسودا که هیچ سودایی را به تمامی محقق نکرده است. تزاحم ایدهها و تداخل بیمبنای خطوط رواییای که همه در میانهی راه، به کمال نرسیده، رها میشوند مشکل اصلی اژدها وارد میشود است.
فیلم داستان یک مأمور ساواک به نام حفیظی را روایت میکند که برای روشن کردن دلیل خودکشی یک زندانی سیاسی تبعیدی در جزیرهی قشم به این جزیره فرستاده میشود. حفیظی پس از کمی تحقیق متوجه میشود که زندانی سیاسی در واقع (به دلیل دچار شدن به عشقی ممنوع که بعدتر فاش میشود) به قتل رسیده است و زلزلهای که پس از دفن زندانی در گورستانِ مدفن او اتفاق میافتد به ماجرا ابعادی تازه میبخشد که باعث میشود حفیظی مجددا با چند دوست برای کشف راز گورستان به جزیره باز گردد و… اینکه در دل یک داستان پلیسی، ماجرایی عشقی ـ سیاسی را روایت کنیم که رنگی از متافیزیک دارد و در یک بستر تاریخی پرافت و خیز ـ سالهای اوج اقتدار نظام حاکم و فضای پلیسی در دوران پهلوی پس از سرکوب قیام پانزده خرداد ـ رخ میدهد وسوسهایست که شاید برای هر فیلمسازی رهایی از آن سخت باشد اما آیا این فرمول هیجانانگیز به راحتی و با آن مایه جدیتی که فیلمساز از خود نشان داده در سینما قابل اجراست؟ پاسخی که اژدها وارد میشود به این پرسش میدهد، منفیست. فیلم ما را با چراهای متعددی روبهرو میکند که اغلب بیپاسخ میمانند. چرا فیلمساز محکومی سیاسی را برگزیده؟ سیاسی بودن او بعدا چه دلالتی در داستان پیدا میکند؟ چرا داستان با ترور حسنعلی منصور در بهمن ۴۳ آغاز میشود؟ چرا فیلمساز اینقدر بر داستان ملکوت بهرام صادقی تکیه میکند؟ آیا تنها دلالت این داستان در فیلم قرار است استفاده از مفهوم جنزدگی و احتمالا تشابه کمرنگ شخصیت بازجو با شخصیت دکتر حاتم (ترکیبی از پیری و جوانی) در ملکوت باشد؟ (یا شاید اینهم تصادفی بوده!)، آیا حداقلی از همجهانی میان دو اثر لازم نبوده است در فیلم ایجاد شود؟ چرا الماس درمراسم زار شرکت میکند؟ این مراسم در بافت و پیرنگ داستان چه توجیه و نقشی پیدا میکند جز اینکه مثل آن بادکنکهای رنگارنگ در دل کویر قرار است به غرابت فضای داستان دامن بزند؟ این تلاش برای ایجاد غرابت در فیلم، بیش از هر بخش دیگری در روایت فیلم است که خودنمایی میکند. بخشی از ماجرا توسط حفیظی و دوستانش در جلسات بازجویی روایت میشود. بخشی دیگر توسط مانی حقیقی، لیلی گلستان، صادق زیبا کلام و سعید حجاریان روایت میشود بخشی از روایت با روایت رمان ملکوت به صورت نریشن مخلوط میشود و در نهایت تمام این روایتها در دل روایتِ کلی فیلم جای میگیرند. کارکرد روایت مستند توسط فیلمساز و چهرههای سیاسی دامن زدن به همان غرابتیست که فیلمساز سعی در پررنگ کردن آن دارد. اینکه روایتی متافیزیکی داشته باشیم که عدهای شخصیت شناختهشده قرائنی مبنی بر صحت آن به بیننده ارائه دهند البته در یک فیلمنامهی منسجم میتوانست تمهیدی کارساز در دامن زدن به حس غرابت داستان باشد اما در صورت فعلی، این پیچیدگی روایی مثل زیبایی بصری و پختگی تکنیکی اثر، تنها حجابی شده بر عدم انسجام خطوط روایی و ضعف مضمونپردازی در فیلمنامه. چیدن اینهمه عناصر نامتجانس در کنار یکدیگر در یک فیلم واحد، بدون ایجاد ربط و پیوندی ارگانیک میان آنها معلوم نیست قرار است در خدمت چه هدفی باشد. مانی حقیقی که خود گویا از نامفهوم بودنِ این آشفتگی نگران است، در یک مصاحبه در این مورد میگوید «یکسری چیزها مثل ژولورن، تنتن، تام سایر، هاکلبریفین و اینجور قصهها در بچگی ملاط زندگیام بوده… با فیلم اژدها وارد میشود همهی اینها را یکجا جمع کردم و تصمیم گرفتم از این زاویه وارد بشوم. تلاشم این بود فیلم شخصی و اتوبیوگرافیک باشد و از این منابع بیرون بیاید. دستکم احساس خودم این است که شخصی است. شماها باید بگویید اینطور هست یا نه. با اینکه روایت فیلم در سطح خیلی چندپاره است، اما به نظرم یک انسجام آتمسفریک دارد که فکر میکنم دلیلش همین است. چون نقطهی به هم رسیدن همهی این رشتههای مختلف علایق بچگی خودم است. همهی اینها از یک چاه فوران میکند» اما واقعیت این است که بهرغم سعی فیلمساز در توضیح دلالتهای این آشفتگی، فیلم نهتنها به آن «انسجام آتمسفریک» دست نیافته بلکه آشفتگی فیلم در روایت و مضمونپردازی نیز توان رسیدن به درکی منسجم از فیلم را از مخاطب سلب میکند و فراتر از آن باعث میشود مخاطب حتی از پاسخ به این سوال ساده که «فیلم دربارهی چیست؟» باز بماند آنهم به یک دلیل ساده ـ اینکه فیلمساز در کنار تکتک مخاطبان فیلم در سینماها حضور ندارد تا برایشان توضیح دهد که این عناصر نامتجانس از «چاهِ» خاطرات کودکی او «فوران میکند». فیلم سه خط روایی را در پیش میگیرد ـ ماجرای عشقی سیاسی زندانی تبعیدی با حلیمه، ماجرای پلیسی کشف راز قتلِ تبعیدی توسط حفیظی و داستان متافیزیکی اژدها ـ که ظاهرا این خطوط قرار است در تقاطعی نهایی به نوعی یکپارچگی برسند اما این خطوط روایی به جای تقاطع، راهِ تنافر در پیش میگیرند و همچون سه پارهی پریشان در ذهن بیننده معلق میمانند. اژدها وارد میشود طرحی ناتمام است که قرار نیست در ذهن بیننده تکمیل شود چون بیننده قرائنی کارساز برای کامل کردن معنای فیلم در ذهن، از فیلمساز دریافت نمیکند. مانی حقیقی در مصاحبهای دیگر میگوید «فیلم ترکیبی از ژانرهای مختلف است. عناصری از (فیلیپ) مارلو، ژول ورن، تن تن و فیلم وسترن و فیلم نوآر و جمع همهی اینها دارد. یک نوع تجربه گرایی و استفاده از عناصر هر کدام از آنها است. تا ببینم نتیجه آن چه میشود.» این جملات به خوبی گویای سردرگمی فیلمساز در مرحلهی پیش از تولید است و حاصل کار به ما میگوید که در هنگام تولید نیز این سردرگمی برطرف نشده است. دلیل را باز باید در گفتههای فیلمساز جستوجو کرد که در شرح گفتوگویی میان خود و طراح صحنهاش در فیلم پذیرایی ساده میگوید وقتی از طراح خواسته صحنه را به شکلی غیرمعمول طراحی کند و طراح از او پرسیده منطق این کار چیست، فیلمساز پاسخ داده «منطقش این است که باحال است»! همین گرایش به سمت «سینمای باحال» که (ظاهرا) در آن میشود همهنوع عناصر نامتجانس را بدون برقرار ساختن ربط و پیوندی ارگانیک و فراهم کردن بستری که پذیرای عناصر این کولاژ باشد، با هم مخلوط کرد، در آخرین تجربهی سینمایی مانی حقیقی تبدیل به پاشنهی آشیل او شده است. مانی حقیقی سینمای مهرجویی را دوست دارد و فیلمی هم در مورد کارنامهی سینمایی مهرجویی ساخته که گویای این شیفتگیست. داریوش مهرجویی که بسیاری از ماندگارترین آثار سینمای ایران مثل گاو، هامون، لیلا، پری، سارا و از همه مهمتر اجارهنشینها را به تاریخ سینمای ایران هدیه کرده آثار این تمایل به «سینمای باحال» را با ساخت میکس کمکم عیان کرد، مهمان مامان و سنتوری نگرانیها را بیشتر کرد و نارنجیپوش کابوس علاقهمندان سینمای مهرجویی را به واقعیت بدل کرد. حالا مانی حقیقی هم در ابتدای راه ـ بیآنکه به اوجی رسیده باشد که فیلمساز محبوبش، داریوش مهرجویی، آنرا تجربه کرد ـ دارد نشانههایی از تمایل به آن نوع «سینمای باحال»، را از خود بروز میدهد. اما هنوز برای نجات از ورطهای که فیلمساز میتواند در آیندهی نزدیک گرفتار آن شود چندان دیر نیست.